سنت یا مدرنیته ؟! مسئله اینست !
آیا شریف تر آنست که پرچم تسلیم را در مقابل سنت ها بالا بیاوریم و یا آنکه سلاح نبرد به دست گرفته و نسل سومی باقی بمانیم؟!
آسمون چشم های خداست ، بهش زل بزن.
حتی اگه لحظه هایی تو زندگیت داری که توش خودتو بدترین آدم می دونی ، یا بی پناه ترین آدم ، یا عصبانی ترین آدم، و یا خیلی از یا های دیگه ،بازم به آسمون خیره شو . اونوقته که چشم هات میفته تو چشم های خدا و گونه هات سرخ می شه. مثل شب های تعطیلی تو بچگیت ته ته دلت قیلی ویلی می ره. زل بزن بزن به آسمون حتی اگه بارون بیاد یا آفتاب تند اذیتت کنه که اگه نگاه خدا رو پیدا کنی دیگه نیرویی نیست که بخواد یا بتونه به تو غلبه کنه.
من دیگه نمیخوام از آدم ها بترسم ، چون نیرویی که چشم های خدا به من می ده خییییلی قوی تر ازنیروی اون آدم های ترسناکه. به خدا...
توی درس جامعه شناسی زبان ما یه مبحثی وجود داره به نام language and gender که روی تفاوت های زن ها و مرد ها از دید گاه زبان تمرکز می کنه. یه قسمت از این مبحث اشاره به این داره که مرد ها اصولا توی بحث های دوستانه و خانوادگی (informal) کمتر از زن ها صحبت میکنن اما توی بحث های رسمی مثل کنفرانس ها و سمینار ها این مرد ها هستن که معمولا به بحث غالب میشن و به قول معروف مجلس رو میگیرن دستشون!
وقتی شب امتحان ( که جاتون خالی جمعه ی هفته ی پیش بود) به این مبحث رسیدم، حدود یه نیم ساعتی داشتم به این موضوع فکر میکردم ( البته سوء تفاهم نشه، من در طول ترم درس میخونم! اماهیچ وقت به این شکل در این موضوع دقیق نشده بودم). و بالاخره به این نتیجه رسیدم که پر بیراه هم نمیگه بنده خدا! وقتی یه نگاه به کلاس خودمون که یه اجتماع کوچیکه انداختم دیدم همیشه توی مباحث کلاس این آقایون هستن که برای شروع بحث پیش قدم میشن و اگر ساعت ها هم بهشون زمان بدی باز هم وقت کم میارن. اما مهمتر از اون اینه که همیشه فکر میکردم این اتفاق به دلیل تبعیض شدید جنسیتی فقط تو ایران می افته اما نکته ی جالب قضیه اینجاست که وقتی این مسئله توی یه مقاله ی اینگیلسی زبان مطرح میشه ، گویای این تبعیض جنسیتی نه تنها تو ایران که در کشور های اروپایی و حتی آمریکایی هم هست و به این نتیجه گیری رسیدم که آقایون در هر ملیت و جامعه ای از یه اتوریته ی نسبی نسبت به خانم ها برخوردارن و ...
پی نوشت : من اصلا قصد ندارم اینجا بحث ها ی فمینیستی راه بندازم چون اصلا فمینیست نیستم. از فیلم های تهمینه میلانی هم خوشم نمیاد! فقط میخواستم از یه واقعیت بنویسم که برای خودم خیلی جالب بود.
ای که دیگر جا ندارد در دلت
عشق و امید و نوای زندگی
می کنی زاری و شیون کای خدا!
نیست دیگر در من آن میل و هوای بندگی
خیز و از آن جرعه ی ناب وجود،
تا توانی نوش آن را زود زود
جرعه ای نوش و پرت را باز کن
مرد باش و عشق را آغاز کن
هستی ات را باز بستان از عدم
تا خدا پرواز کن پرواز کن
عشق او در تو، تو از آن بی خبر
لحظه ای انداز بر روحت نظر
نور او در تو ، تو جای دیگری
وقت آن آمد که در خود بنگری
چون بیافتی ذره ای از نور او
رو لبت را تر کن از انگور او
مست عشق او شدن هوشیاری است
از تبار غیر او بیزاری است
گوهر عشق همان نور خداست
آری این گوهر اصیل و بی بهاست
زندگی سرشار از نور خداست
گر نیابی نور او مرگت سزاست.
قبل تر ها، زمستون که می اومد، ما واسه اومدن برف دعا می کردیم و حالا بچه های امروز واسه آلوده بودن هوا!
به این میگن یه دنیای پست مدرنیته ی وارونه ی ناااااااااب!