زیتون

انگار که هرچه هست در عالم نیست پندار که هر چه نیست در عالم هست

زیتون

انگار که هرچه هست در عالم نیست پندار که هر چه نیست در عالم هست

تناقض غم انگیز دنیای من

وقتی که بچه بودم 

خدا لای موهایم بود 

و گاهی نیز پشت پلک هایم 

 

وقتی که بچه بودم 

با یک دامن گل دار قرمز زیبا می شدم 

و با دیدن یک بسته پفک نمکی 10 تومانی خوشبختی به سراغم می آمد! 

 

وقتی که بچه بودم 

به طرز معصومانه ای احمق بودم اما زندگی زیبا بود 

نمی دانستم احمقم اما می دانستم زندگی زیباست 

و این یعنی همه چیز... 

 

وقتی که بچه بودم 

 کمتر ناامید می شدم و بیشتر تعجب می کردم 

 

وقتی که بچه بودم 

خدا با من صمیمی بود و در خواب با من حرف می زد 

در دنیای کوچکم فرمانروایی می کردم و از زندگی راضی بودم 

 

اما این دنیای کنونی... 

 

این دنیای کنونی برایم آنقدر بزرگ است که گاهی در آن گم می شوم! 

جسم من رشد کرد و دنیایم نیز با آن 

اما روح من هنوز در کودکی ام سیر می کند 

چقدر سخت... 

     

نظرات 18 + ارسال نظر
مسعود دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:41 ب.ظ http://www.golpayegani.blogsky.com

حس زندانی بودن روح را در کالبدت همیشه بیان می کنی. به یاد همون شعرت افتادم تو پست قبلیت:
روح من همچو گلی در گلدان در تن شکسته ام زندانیست

من اینجا بس دلم تنگ است...

آرمین سه‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:18 ب.ظ http://rmin.blogsky.com

مهم اینه که دیگه احمق نیستیم ولی کاشکی بودیم ..

آره واقعا

آذر سه‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:59 ب.ظ

یاد اون شعری که هر روز صبح برات میخوندم تا واسه مدرسه بیدارت کنم به خیر... کجاها بردی منو تو دختر؟

پاشو پاشو کوچولو
از پنجره نگاه کن
با چشمای قشنگت
به منظره نگاه کن...

اعظم چهارشنبه 26 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:46 ب.ظ http://salam salamati.blogfa.com

سلام من هم از آشنایی باهات بسیار خوشحالم
یاد باد آن روزگاران یاد باد

حمید پنج‌شنبه 27 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:41 ق.ظ http://www.hamidshams.blogsky.com

سلام
وقت بخیر
ستاره سهیل شدی

شیرین شنبه 29 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:34 ب.ظ http://www.bittercoffee23.blogfa.com

سلام مهناز عزیز........
وقتی بچه بودیم همه چیز فرق داشت...
حتی نفس کشیدن...
بیا بهم سر بزن...به روزم

ساحل چهارشنبه 3 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:16 ب.ظ http://daryaasahel.blogfa.com

کم کم تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست
و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت.
اینکه عشق تکیه کردن نیست
و رفاقت، اطمینان خاطر
و یاد میگیری که بوسه ها قرارداد نیستند
و هدیه ها، عهد و پیمان معنی نمیدهند.
و شکستهایت را خواهی پذیرفت
سرت را بالا خواهی گرفت با چشمهای باز
با ظرافتی زنانه و نه اندوهی کودکانه
و یاد میگیری که همه ی راههایت را هم امروز بسازی
که خاک فردا برای خیال ها مطمئن نیست
و آینده امکانی برای سقوط به میانه ی نزاع در خود دارد
کم کم یاد میگیری
که حتی نور خورشید میسوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری.
بعد باغ خود را میکاری و روحت را زینت میدهی
به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.

من می ترسم... خیلی

شیرین شنبه 6 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:20 ب.ظ http://www.bittercoffee23.blogfa.com

سلام!
به روزم با (قهوه تلخ)
منتظرم

حمید دوشنبه 8 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:44 ب.ظ http://hamidshams.blogsky.com/

سلام
ظاهرا دیگه سالی یه بار هم آپ نمی کنی
بهرحال موفق و موید باشی

ملیحه سه‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:09 ق.ظ

سلام خصلتهای زیبای کودکانه که همیشه مورد ستایش است را خوب جمع کردی.از بزرگان سفارش شده که تا اخر عمر انها را حفظ کنید. امید. حتی با نعمتهای کوچک هم خشنود شدن . راحت بخشیدن . با خدا بی واسطه سخن گفتن. احساسات را بروز دادن (راحت خندیدن . گریه کردن)

سلام
با این تفاسیر اگه همه بچه بمونن، دنیا میشه مدینه ی فاضله! راستی وبلاگتون مبارک . من با اجازتون لینکتون کردم

مهشاد سه‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:07 ب.ظ

سلام عزییییییز دلم...اخه چه بچگیات باحال بودیییی....عالیه عین همیشه

اگه بچگی های خودتو برات تعریف کنم که غش می کنی واسه خودت
مرسی عزیزم

شیرین سه‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:18 ب.ظ http://www.bittercoffee23.blogfa.com

سلام دوستی!
مرسی که زود اومدی..
نظر لطف شماست

حمید پنج‌شنبه 11 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 04:07 ب.ظ http://hamidshams.blogsky.com/

سلام
اخرین آپت مال ۲۴ آبانه
به یه نویسنده احتیاج داری

نه اتفاقا به یه ذهن آزاد احتیاج دارم!

رضا شنبه 13 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 01:21 ب.ظ

یه نگاه:
http://88888888.blogsky.com/1389/06/14/post-43/

[ بدون نام ] یکشنبه 14 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 05:36 ب.ظ http://88888888.blogsky.com

داشتم سریال نگاه میکردم شخصیت چندم گفت:هر موقع بتونیم به راحتی خنده گریه کنیم ٬ به راحتی زندگی هم میتوانیم مرگ را بفهمیم.....به ذهنم اومد براستی که خندیدن هم گاهی اوقات چقدر سخت میشود.اینطور نیست؟ یه لبخند ساده چقدر پی چیده می شود گهگاهی..زمانی در زندگی هر کس میرسد که گریه از خندیدن راحت تر میشود برای همین هم است که گریه میکنیم..گریه تجلی آن اشتیاق بی پایانی است که روح را به لقاء خداوند میل میدهد....واشک آب رحمتی است که همه تیرگی ها را از سینه میشوید و دل را به عین صفا که فطرت توحیدی عالم باشد اتصال می بخشد ...

می گریم و می خندم، دیوانه چنین باید
می سوزم و می سازم، پروانه چنین باید...

معین یکشنبه 14 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 05:56 ب.ظ http://parsinameh.blogsky.com

خوشحال میشم یه سری به وب منم بزنی
سبز باشی ...

ملیحه سه‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:46 ب.ظ

سلام
این ادرس من است. مطلبی بود در خدمتتون هستیم.
با تشکر

شیرین سه‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:36 ب.ظ http://www.bittercoffee23.blogfa.com

سلام دوست من!
نیستی!کجایی؟
به روزم با (کوتاه و پر از معنی)
بیاااااااااااااااااااااا

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد