زیتون

انگار که هرچه هست در عالم نیست پندار که هر چه نیست در عالم هست

زیتون

انگار که هرچه هست در عالم نیست پندار که هر چه نیست در عالم هست

چه دیر...

وقتی از وحشت گم کردن تو لرزیدم  

 

 عشق را فهمیدم 

 

وقتی آنروز در آیینه ی دلتنگی خود خندیدم 

 

عشق را فهمیدم 

 

آری آنروز که دادی خبر پر زدنت را و من نشنیدم 

 

عشق را فهمیدم 

 

دل ز سودای تو در سوز و فغان بود ولی... 

 

اولین روز که از دوری تو رنجیدم 

 

عشق را فهمیدم. 

نظرات 15 + ارسال نظر
ثمین جون(به سوی فردایی بهتر...) پنج‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:00 ب.ظ http://fardai-behtar.blogsky.com


سلام دوست خوبم....خسته نباشی...وبلاگ خیلی عالی داری....
ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ۞۞,ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ
ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ۞۞,ּּּּּ ּ ּ ּ ּ \____________________
ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ۞۞,ּ ּ ּ ּ ּ ּ \¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯ֹֹ\
ּ ּ ּ ۞۞ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּּ۞۞,ּּּ ּ ּ ּ\مایل هستی تبادل لینک کنیم؟؟!! ִ \
ּ ּ ּ۞۞ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ۞ּ ּ ּּ۞۞ـּ ּ ּ ּ\__________________̲̲/_̲
ּ ּ ۞۞ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ۞۞ּ ּ ּ\¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯
ּּ ۞۞ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ۞۞ּ ּ\
ּ ـ۞۞ּ ּ ּ ۞۞ּ ּ ּ ּ۞۞ ּ ּ ּ ּ ـ۞۞ּ ּ \ּ ּ ּ ۞۞
ּ ۞۞ـּ ּ ּ ۞۞ּ ּ ּ ּ۞۞ ּ ּ ּ ـ۞۞ּּ ּ \ּ ּ ּ ּ۞۞
ּ ۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞
ּ ּ۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞
ֹֹֹֹ¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯\¯¯¯¯¯¯¯¯
ִ ִ ִ ִ ִ ִ ִ ִ ִִִ ۞ִ۞ ִִִ

اگه خواستی منو باسم وبلاگم وخودم بلینک و منو خبر کن تا لینکت کنم.....

مسعود پنج‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 06:25 ب.ظ http://www.masoudgolpa.blogsky.com

خیلی قشنگ بود. امیدوارم از شعرات بیشتر استفاده کنی .قلمت خیلی با احساس بود چون حس نوشته رو فهمیدم. موفق باشی

محسن پنج‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:23 ب.ظ http://khabardan.blogfa.com

می دونی ما همیشه در از دست دادن ها و دوری ها معنی عشق را می فهمیم ، وقتی حرف از تمام کردن یک رابطه به میان می آید آن موقع درد شدیدی در سینه حس می کنیم ، نفسمان می گیرد ، اشک در چشمانمان حلقه میزند و عشق را می فهمیم . به قول توکا نیستانی عشق مثل درخت کریسمس میمونه درخت کاجی که میکشیمش میکنیمش و میاریمش خونه و تزیینش می کنیم و بعد به خیال خودمان با آن حال می کنیم در حالی که کاج را کشتیم و بعد از عید هم کاج خشک می شود و آن را بیرون میندازیم !

شیرین جمعه 5 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:44 ق.ظ http://www.tahamahna.blogfa.com

نازنین
ای همیشگی
ای دوست........
بوی عطر تن تو می آید

مهناز جمعه 5 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:19 ق.ظ

( دوستان ببخشید. تو سیستم پاسخ دهی من اشکال به وجود اومد)
به مسعود: مسعود عزیزم تو همیشه منبع اعتماد به نفس من بودی و هستی
به محسن: دقیقا! و در ادامه ی مطلبت باید بگم که این عشق میتونه انواع مختلف داشته باشه : آسمونی زمینی یا حتی میتونه عشق به اعضای طبیعت بیجان باشه...
به شیرین: مرسی از قلم همیشه مهربونت.

ساناز جمعه 5 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:21 ق.ظ

به جای تاج بزرگ گلی که پس از مرگم برای تابوتم می آوری
شاخه ای از آن را همین امروز به من هدیه کن!!!
افسوس همیشه دیر متوجه میشیم...

وای سانازی خیلی قشنگ بود
ولی من طاقت ندارم بعد از عزیزانم بمیرم هاااا!
خودتم خوب میدونی

سولماز جمعه 5 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:07 ب.ظ http://www.solmaz.blogsky.com

به قول پوریا عالمی:
با دیدن درختی در آغوش کوآلا دلتنگیم افزون میشود ...
و منم اون موقع بود که عشق رو فهمیدم.

وای من عاشق این جور تعبیر های بچه های 40چراغم
مرسی از نظرت سولی جونم.

ثمین جون(به سوی فردایی بهتر...) جمعه 5 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:57 ب.ظ http://fardai-behtar.blogsky.com

سلام عزیزم
مرسی که بهم سر زدی
من هم شمارو با اسم وبلاگت و خودت لینک کردم شما هم همین کارو بکن

خوشحالم کردی عزیزم. حتما در اسرع وقت میام سراغ بلاگت و میگم اگه جای تو بودم چیکار میکردم

مهشاد جمعه 5 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:50 ب.ظ

سلام مهناز عزیزم .نمی دونستم غیراز نویسندگی طبع شاعری خوبیم داری.تبریک...

سلام مشیش من. مرسی از این همه روحیه عزیزم

شیرین یکشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:57 ق.ظ http://www.bittercoffee23.blogfa.com

سلام
من یکم تغییر کردم
به آدرس جدیدم بیا دوسته من

ثمین جون(به سوی فردایی بهتر...) پنج‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:01 ب.ظ http://fardai-behtar.blogsky.com


یه سلام عاشقونه
با یه بغض بی بهونه
می نویسم تا بدونی
یاد تو، تو دل می مونه
.
.
بخاطر همین اومدم خبرت کنم که من آپ کردم...
.
.
.
.
حالا بدو بیا پیشم
تا با نظرای خوبت وبلاگم روز بهتر از روز قبلش بشه.....
راستی عزیزم یه اتفاقی برام افتاده خوشحال میشم با صبر و حوصله پستمو بخونی و نظرتو برام بذاری که اگر تو جای من بودی چی کار میکردی!؟؟!؟!؟!
منتظرتم عزیزم


شیرین پنج‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:28 ب.ظ http://www.bittercoffee23.blogfa.com

کجایی؟
نیستی؟
منتظرم

هستیم زیر سایه تون
مشهد بودم چند روز عزیزم
ببخشید دیر شد

مهشاد جمعه 12 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:35 ق.ظ

سلام مهناز عزیزم.شعرت به دلم نشست,عالی بود.موفق باشی

مهشاد جمعه 12 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:58 ق.ظ

مهنازی یادم رفت اصلا برای چی امدم تو بلاگت یه سری بزنم...میخواستم ببینم پست جدید گذاشتی یا نه که دوباره شعرتو خوندمو بی اختیار نظر گذاشتم....

وای چه ممممیکنه این ستاد روحیه دهییییی( با لحن فردوسی پوری بخون)

آرمین یکشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:13 ق.ظ http://rmin.blogsky.com

مهناز عزیز از این همه دقت و حوصله ای که واسه خوندن به خرج دادی ممنونم .. من چیز زیادی از ادبیات نمی دونم ــحتی نه ماضی ساده نه حال استمراری نه پارادوکس نه ...
من می نویسم هر چه که بود هست و وجود داره باز هم ممنون.

پس لطفا باز هم بنویسید!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد