زیتون

انگار که هرچه هست در عالم نیست پندار که هر چه نیست در عالم هست

زیتون

انگار که هرچه هست در عالم نیست پندار که هر چه نیست در عالم هست

سمن بویان غبار از دل چو بنشینند بنشانند

دلم تنگ است... دلم برای دیدنش تنگ است... کی رخ می نماید؟... نمیدانم.                          تا حا لا شده اساسی به کلمه دلتنگی فکر کنید؟به اینکه اصلا یه آدم دلتنگ دچار چه تغییرات روحی و حتی فیزیکی ای میشه؟ اگه یه کم دقت کنیم میبینیم دلتنگی از اون دست مسائلیه که هر روز داریم به نوعی باهاش سرو کله میزنیم. دلتنگی برای مسافر   دلتنگی برای روزهای خوب   دلتنگی برای عزیزان از دست رفته و و و و. اما واقعا چه اتفاقی میفته که یه آدم دلتنگ میشه؟ یا اینکه وجه تمایز یه آدمی که دلش تنگه با آدمی که دلش تنگ نیست چیه؟! من به شخصه وقتاییکه دلتنگ چیزی یا کسی هستم به شدت تبدیل میشم به یه آدم بهانه گیر و اونوقته که شروع می کنم از همه چیز وهمه کس دور و برم ایراد گرفتن! از مزه ی غذا  از تبلیغات تلویزیونمون  از این سینمای بی جونمون  از دکور خونمون  از دوستام  از اعضای خانوادم  از زمین و آسمون و ...! بهتره بگم دچار یه کلافگی مزمن می شم گه فقط رفع دلتنگیم میتونه این کلاف کلافگی رو برام باز کنه. ایشالله که این بلا هیچ وقت دامنتون رو نگیره.  گرچه میدونم که این یه کم غیر ممکنه! پس مواظب خودتون تو دلتنگی هاتون باشین. راستی این همه آسمون ریسمون بافتم که بگم: از این به بعد سر سفره ی افطار دلمون باید برای ربنا های استادم تنگ بشه.