حدود یک ساعتی می شه که این خودکار بی نوا رو دارم تو دستم می چرخونم و می رقصونم و بعد هرچند دقیقه یک بار با هجوم یک جرقه از یک ایده به ذهنم ، می کشونمش سمت کاغذ و بعد دوباره به مانند دفعه های ( میگن دفعات عربیه! راست هم میگن خوب!) قبلی، پس از نوشتن دو خط درباره ی ایده ی نورسیده به ذهنم، چاره ای ندارم جز خالی کردن عصبانیت ناشی از ضعفم در بسط دادن اون ایده روی کاغذ و در نهایت پاره کردن کاغذ بی نوا تر از خودکار.
در این میان تنها دیالوگ طلایی هدیه تهرانی در فیلم کاغذ بی خطه که همینطور در مغزم در حال تکرار شدنه که می گه:<< مرد ها ، نیست که خودشون نمیتونن بزان، فکر میکنن زاییدن خیلی کار سختیه. اما من که دو بار زاییدم، می گم نوشتن از زاییدن هم سخت تره!>>
من آپم با قهوه ی تلخ
منتظرم
سلام
ما مردا تجربه این کارو نداریم
نمیدونیم سخته یا نه
ولی نوشتن راحت نیست
خوشحال میشم بهم سر بزنی
ممنون از نظرتون.
حتما
چه دیالوگ قشنگی...............
اما به نظر من زاییدن کار سختیه چون هم هیکلت بهم میخوره هم نه ماه باید یه موجودو با خودت حمل کنی بعدشم که به دنیا میاد بهت اهمیت نمیده من نزاییدم اما باید سخت باشه.........موافقم لیکت میکنم با نام زیتون تو هم به نام تاس بلینک
البته اینم حرفیه!
منم لینکت کردم عزیزم
قشنگ نوشتی مهناز جان. به نظر من هم زاییدن نه تنها از نوشتن بلکه از خیلی کارها آسونتره من که زیر اکثر کارام میزام اونم دو سه قولو
مسعود جان با شناختی که من از تو دارم، مطمئنم که همیشه از پس کار ها و مسائل زندگیت بر میای. فقط نباید خیلی سخت گرفت...
سلام مهناز عزیز
ممنون که بعد از مدتها به من سر زدی
با اینکه چیزی واسه نوشتن نداشتی اما خوب از آب دراومد
به روزم
مهناز جان ممنون نظر دادی من شما رو لینک کردم .
سلام مهناز جان.
ممنونم از حضور گرمت و نظر پر مهرت !
وبلاگ تو هم بسیار خواندنی و دلنشینه ! چندتایی از پست های اخیرت رو خوندم و لذت بردم !
موفق باشی .
سلام
دوست عزیزم!
به روزم....خوشحال میشم به من سر بزنید