زیتون

انگار که هرچه هست در عالم نیست پندار که هر چه نیست در عالم هست

زیتون

انگار که هرچه هست در عالم نیست پندار که هر چه نیست در عالم هست

شاعری برای تمام فصول

خیامو دوست دارم نه به این خاطر که جزو نوابغ تاریخی ایرانه  نه به این خاطر که قبل از اینکه یه شاعر حرفه ای باشه یه استاد تمام عیار تو عرصه ی نجومه  نه به این خاطر که تقویم جلالی رو تنظیم کرد و به تاریخ و روز ها و ساعت هامون هویت داد  و نه به خاطر خیلی دلایل برجسته ی دیگه ای که اونو از سایر شعرای ایران عزیزمون متمایز میکنه.                                                 خیامو دوست دارم به دلیل بی غل و غش بودن کلامش به دور از هر گونه پیچیدگی . خیام برای زدن حرف دلش مقدمه چینی نمیکنه. کلامش پر از محتواست اما در کمال سادگی. یک شاعر ایرانی کلاسیک که گونه های مختلف ادبی رو در قالب رباعی تو اشعارش امتحان میکنه و جالب اینجاست که در تمام اونها موفق ظاهر میشه. 

چه زمانیکه با زبان طنز میگه: گویند بهشت و حورو کوثر باشد...جوی می و شهد و شیرو شکر باشد...پر کن قدح باده و بر دستم نه... نقدی ز هزار نسیه خوشتر باشد!      

چه زمانیکه با تلخ ترین زبان ممکن میگه: چون حاصل آدمی در این شورستان ... جز خوردن غصه نیست تا کندن جان...خرم دل آنکه زین جهان زود برفت... وآسوده کسیکه خود نیامد به جهان.  

و چه زمانیکه با حسرت میگه: ای کاش که جای آرمیدن بودی... یا این ره دور را رسیدن بودی... کاش از پی صد هزار سال از دل خاک... چون سبزه امید بر دمیدن بودی.                                                                                                                       خیام بزرگه بدون اینکه بخواد بزرگی کنه. روشنفکره بدون اینکه بخواد پز روشنفکری بده. شعر خیام پر از حکمته بدون اینکه قصد نصیحت کردن داشته باشه و مهمتر از همه اینکه خیام پیچیده نیست، سخت نیست و این ها همون خواصیه که  روح منو به شعرای اون پیوند زده.

سمن بویان غبار از دل چو بنشینند بنشانند

دلم تنگ است... دلم برای دیدنش تنگ است... کی رخ می نماید؟... نمیدانم.                          تا حا لا شده اساسی به کلمه دلتنگی فکر کنید؟به اینکه اصلا یه آدم دلتنگ دچار چه تغییرات روحی و حتی فیزیکی ای میشه؟ اگه یه کم دقت کنیم میبینیم دلتنگی از اون دست مسائلیه که هر روز داریم به نوعی باهاش سرو کله میزنیم. دلتنگی برای مسافر   دلتنگی برای روزهای خوب   دلتنگی برای عزیزان از دست رفته و و و و. اما واقعا چه اتفاقی میفته که یه آدم دلتنگ میشه؟ یا اینکه وجه تمایز یه آدمی که دلش تنگه با آدمی که دلش تنگ نیست چیه؟! من به شخصه وقتاییکه دلتنگ چیزی یا کسی هستم به شدت تبدیل میشم به یه آدم بهانه گیر و اونوقته که شروع می کنم از همه چیز وهمه کس دور و برم ایراد گرفتن! از مزه ی غذا  از تبلیغات تلویزیونمون  از این سینمای بی جونمون  از دکور خونمون  از دوستام  از اعضای خانوادم  از زمین و آسمون و ...! بهتره بگم دچار یه کلافگی مزمن می شم گه فقط رفع دلتنگیم میتونه این کلاف کلافگی رو برام باز کنه. ایشالله که این بلا هیچ وقت دامنتون رو نگیره.  گرچه میدونم که این یه کم غیر ممکنه! پس مواظب خودتون تو دلتنگی هاتون باشین. راستی این همه آسمون ریسمون بافتم که بگم: از این به بعد سر سفره ی افطار دلمون باید برای ربنا های استادم تنگ بشه.