وقتی از وحشت گم کردن تو لرزیدم
عشق را فهمیدم
وقتی آنروز در آیینه ی دلتنگی خود خندیدم
عشق را فهمیدم
آری آنروز که دادی خبر پر زدنت را و من نشنیدم
عشق را فهمیدم
دل ز سودای تو در سوز و فغان بود ولی...
اولین روز که از دوری تو رنجیدم
عشق را فهمیدم.
سلام دوست خوبم....خسته نباشی...وبلاگ خیلی عالی داری....
ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ۞۞,ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ
ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ۞۞,ּּּּּ ּ ּ ּ ּ \____________________
ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ۞۞,ּ ּ ּ ּ ּ ּ \¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯ֹֹ\
ּ ּ ּ ۞۞ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּּ۞۞,ּּּ ּ ּ ּ\مایل هستی تبادل لینک کنیم؟؟!! ִ \
ּ ּ ּ۞۞ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ۞ּ ּ ּּ۞۞ـּ ּ ּ ּ\__________________̲̲/_̲
ּ ּ ۞۞ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ۞۞ּ ּ ּ\¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯
ּּ ۞۞ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ۞۞ּ ּ\
ּ ـ۞۞ּ ּ ּ ۞۞ּ ּ ּ ּ۞۞ ּ ּ ּ ּ ـ۞۞ּ ּ \ּ ּ ּ ۞۞
ּ ۞۞ـּ ּ ּ ۞۞ּ ּ ּ ּ۞۞ ּ ּ ּ ـ۞۞ּּ ּ \ּ ּ ּ ּ۞۞
ּ ۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞
ּ ּ۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞
ֹֹֹֹ¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯\¯¯¯¯¯¯¯¯
ִ ִ ִ ִ ִ ִ ִ ִ ִִִ ۞ִ۞ ִִִ
اگه خواستی منو باسم وبلاگم وخودم بلینک و منو خبر کن تا لینکت کنم.....
خیلی قشنگ بود. امیدوارم از شعرات بیشتر استفاده کنی .قلمت خیلی با احساس بود چون حس نوشته رو فهمیدم. موفق باشی
می دونی ما همیشه در از دست دادن ها و دوری ها معنی عشق را می فهمیم ، وقتی حرف از تمام کردن یک رابطه به میان می آید آن موقع درد شدیدی در سینه حس می کنیم ، نفسمان می گیرد ، اشک در چشمانمان حلقه میزند و عشق را می فهمیم . به قول توکا نیستانی عشق مثل درخت کریسمس میمونه درخت کاجی که میکشیمش میکنیمش و میاریمش خونه و تزیینش می کنیم و بعد به خیال خودمان با آن حال می کنیم در حالی که کاج را کشتیم و بعد از عید هم کاج خشک می شود و آن را بیرون میندازیم !
نازنین
ای همیشگی
ای دوست........
بوی عطر تن تو می آید
( دوستان ببخشید. تو سیستم پاسخ دهی من اشکال به وجود اومد)![](http://www.blogsky.com/images/smileys/003.gif)
به مسعود: مسعود عزیزم تو همیشه منبع اعتماد به نفس من بودی و هستی
به محسن: دقیقا! و در ادامه ی مطلبت باید بگم که این عشق میتونه انواع مختلف داشته باشه : آسمونی زمینی یا حتی میتونه عشق به اعضای طبیعت بیجان باشه...
به شیرین: مرسی از قلم همیشه مهربونت.
به جای تاج بزرگ گلی که پس از مرگم برای تابوتم می آوری
شاخه ای از آن را همین امروز به من هدیه کن!!!
افسوس همیشه دیر متوجه میشیم...
وای سانازی خیلی قشنگ بود
ولی من طاقت ندارم بعد از عزیزانم بمیرم هاااا!
خودتم خوب میدونی
به قول پوریا عالمی:
با دیدن درختی در آغوش کوآلا دلتنگیم افزون میشود ...
و منم اون موقع بود که عشق رو فهمیدم.
وای من عاشق این جور تعبیر های بچه های 40چراغم
مرسی از نظرت سولی جونم.
سلام عزیزم
مرسی که بهم سر زدی
من هم شمارو با اسم وبلاگت و خودت لینک کردم شما هم همین کارو بکن
خوشحالم کردی عزیزم. حتما در اسرع وقت میام سراغ بلاگت و میگم اگه جای تو بودم چیکار میکردم
سلام مهناز عزیزم .نمی دونستم غیراز نویسندگی طبع شاعری خوبیم داری.تبریک...
سلام مشیش من. مرسی از این همه روحیه عزیزم
سلام
من یکم تغییر کردم
به آدرس جدیدم بیا دوسته من
یه سلام عاشقونه
با یه بغض بی بهونه
می نویسم تا بدونی
یاد تو، تو دل می مونه
.
.
بخاطر همین اومدم خبرت کنم که من آپ کردم...
.
.
.
.
حالا بدو بیا پیشم
تا با نظرای خوبت وبلاگم روز بهتر از روز قبلش بشه.....
راستی عزیزم یه اتفاقی برام افتاده خوشحال میشم با صبر و حوصله پستمو بخونی و نظرتو برام بذاری که اگر تو جای من بودی چی کار میکردی!؟؟!؟!؟!
منتظرتم عزیزم
کجایی؟
نیستی؟
منتظرم
هستیم زیر سایه تون
مشهد بودم چند روز عزیزم
ببخشید دیر شد
سلام مهناز عزیزم.شعرت به دلم نشست,عالی بود.موفق باشی![](http://www.blogsky.com/images/smileys/023.gif)
مهنازی یادم رفت اصلا برای چی امدم تو بلاگت یه سری بزنم...میخواستم ببینم پست جدید گذاشتی یا نه که دوباره شعرتو خوندمو بی اختیار نظر گذاشتم....
وای چه ممممیکنه این ستاد روحیه دهییییی( با لحن فردوسی پوری بخون)
مهناز عزیز از این همه دقت و حوصله ای که واسه خوندن به خرج دادی ممنونم .. من چیز زیادی از ادبیات نمی دونم ــحتی نه ماضی ساده نه حال استمراری نه پارادوکس نه ...
من می نویسم هر چه که بود هست و وجود داره باز هم ممنون.
پس لطفا باز هم بنویسید!